پارت صد و هفتاد و پنجم

زمان ارسال : ۷۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه



شمس از تاکسی پیاده شد و ایستاد، نگاهی به کوچه‌ای انداخت که خاطرات بیشتر عمرش را یادآوری می‌کرد، از روزهای کودکی تا بزرگسالی.

در همین کوچه دخترک بازیگوش همسایه دلش را برده بود. از وقتی به خاطر داشت عاشق تابان بود، دلش نمی‌خواست خار به پایش برود. طاقت گریه‌اش را نداشت و هر وقت آن قطرات بلوری روی صورتش بود دنیا برایش ویران می‌شد، تا وقتی آن اشک‌ها خشک نمی‌شد و خنده روی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    10

    احساسم نسبت به مردانگی علی خیلی بیشتر از شمسه ،شمس به نظرم خیلی اختیاری از خودش نداره ، ممنونم نویسنده جان

    ۲ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    ممکنه نظرتون درمورد شخصیتها عوض شه😂

    ۲ ماه پیش
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️❤️

    ۲ ماه پیش
  • سارا

    20

    شمس خوبه ها ولی علی یه چیز دیگست 🙄

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.